تربچه!

سفر

سلام گلکم خوبی مامانی؟ توی این شب های قدر برای مامانی و بابایی دعا هم میکنی یا نه؟ حتما میکنی عزیزکم ان شاالله من و بابا سینا فردا صبح عازم سفر سوریه-لبنان هستیم. برات گفته بودم که اسممون توی کاروان دانشجویی در اومده. خدا رو شکر کارهای سربازی بابا با هر بدبختی بود تموم شد و مُهر خروج رو دریافت کرد. بابا سینا خیلی اذیت شد، با زبون روزه توی این تهران دود گرفته، روزهایی بود که ماشین رو نمیتونست بیرون ببره، با پای پیاده میرفت دنبال کارهای نظام وظیفه. اما خدا رو شکر تموم شد. 5-4 روز هم هست که توی اینترنت داریم سرچ می کنیم و سفرنامه ها رو میخونیم تا به قول بابا سینا "با معرفت" بریم سفر! بدونیم کجاها بریم، چی ...
31 مرداد 1390

حس مادری؛ فراتر از مرزهاست ...

سلام به دوستای گلم ببخشید چند روز آپ نکردم آخه اتفاق خاصی نیافتاد! الان هم این پستم رو تقدیم می کنم به تمام کودکان و نوزادان گرسنه ی سومالی   من مادر نیستم اما میتونم تصور کنم که وقتی نوزادی سه ماهه از گرسنگی جون بده مادرش چه احساسی می تونه داشته باشه فاجعست دوستای گلم خیلی از شما مادر هستید یا تا چند ماه دیگه پاره ی تنتون رو بغل می کنید. میدونم همتون از من بهتر و دلسوزتر هستید اما برای یادآوری خودم این پست رو گذاشتم، یادآوری این که اگه امروز توی این ماه مبارک حتی پول یک ساندویچ رو به مردم سومالی بدیم مطمئنم با همین پول به ظاهر ناچیز عزیزان و دلبندانمون رو بیمه کردیم. ببخشید که با گ...
27 مرداد 1390

من و بابا و گلدوزی!

سلام گلکم خوبی مامانی؟ امروز میخواستیم بریم نمایشگاه قرآن اما اونقدر خسته بودیم و روزه برده بودمون که منصرف شدیم! انشاالله یک روز دیگه میریم. فردا بابا جون کاوه داره میاد تهران. آخه یکشنبه وقت سفارت داره (بابا جون میخواد بره آلمان). من هم کلیییییییی استرس دارم. آخه یکی نیست بهم بگه آدم واسه پذیرایی از بابای خودش هم استرس داره؟! چه کنم، من این جوریم دیگه! راستی اولین کار گلدوزیم امروز تموم ششششششد هوراااااااااا ابن هم عکسش       البته چون کار اولم بود یک طرح آسون برداشتم. آسمون، ماه و قسمتی از لباس این دخملی، نقاشی و آما...
13 مرداد 1390

ماه رحمت...

    ماه رمضان شد، مى و میخانه بر افتاد عشق و طرب و باده، به وقت ‏سحر افتاد افطار به مى كرد برم پیر خرابات گفتم كه تو را روزه، به برگ و ثمر افتاد با باده، وضو گیر كه در مذهب رندان در حضرت حق این عملت ‏بارور افتاد   برگرفته از دیوان اشعار "امام خمینی (ره)"   التماس دعا ...
10 مرداد 1390

فالله خیر حافظا...

سلام گلکم خوبی مامانی؟ دیروز اتفاق های عجیب و غریبی برامون افتاد صبح ساعت 2 راه افتادیم به سمت تهران. از خونه ی مامان جون مرضیه که اومدیم بیرون دیدیم ببببببله پارتی شبانه ی همسایه تموم شده و قیافه های عجیب و غریب دارن از خونشون میان بیرون فکر این که اون شب توی اون خونه چه خبر بوده مو به تنمون راست کرد   و با ناراحتی از این همه جفایی که جوون ها به خودشون می کنن راه افتادیم توی شهر که می رفتیم از تعجب داشتیم شاخ درمیاوردیم ماشین هایی که کورس گذاشته بودن, جوون هایی که حالت طبیعی نداشتن, صدای جیغ و فریادهای ترسناک وای خدای من, اصلا فکر نمی کردیم شب های شیراز این طوری باشه. واقعا وحش...
8 مرداد 1390

روز پرکار

سلام گلکم خوبی مامانی؟ دیروز روز پرکاری بود! عمه جون سهیلا (عمه ی بابا سینا) از حج اومده بودن و ما دعوت بودیم برا ولیمه. خانوادگی رفته بودن. خیلی کار خوب و جالبی بود. پدر و مادر و دو تا پسرا. فکر کنم خیلی بهشون خوش گذشته! طرف های ظهر رفتیم خونه ی بی بی (مامان بزرگ بابا سینا) برا کمک. با عمه سلما و مهشاد (دخترعموی بابا) رفتیم توی آشپزخونه و کلی کمک کردیم و کلییییییییییییییییییییییی هم خندیدیم خیییییییییییییلی خوش گذشت. زن عموی بابا می گفت کاشکی سهیلا هر روز میرفت حج که ما دور هم جمع بشیم و خوش بگذره!!! مامان جون خدیجه هم گفت خب چرا اون بره, انشاالله خودمون میریم!!! توی این مراسم هم برای اولین بار زن ع...
6 مرداد 1390

آرمه داری خاله جون نرگس

سلام گلکم خوبی مامانی؟ دیروز عصر دعوت شدیم به مراسم "آرمه داری" خاله جون نرگس. خوش گذشت. یعنی بد نبود! سفره ی رنگینی انداخته بودن. سالادالویه، آش ماست، انواع آجیل، نقل و ... خلاصه چندتا از خواهرشوهرهای خاله جون نرگس با بچه هاشون و همه ی خاله های بابا سینا و بچه هاشون بودن. بعد از صرف غذا و کمک در شستن ظرف ها، با عمه سلما و دخترخاله ها و دختردایی های بابا سینا نشستیم و کلی خندیدیم اولش با جک گفتن شروع شد بعدش هم زدیم توی فاز تست هوش و معما! مامانت هم  از این سوال های هوووووش سربلند بیرون اومد!!! بین خودمون بمونه مامانی اونجا یک کم دلم گرفت دائم مراسم آرمه داری خودم رو ...
4 مرداد 1390
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به تربچه! می باشد